Saturday, February 9, 2008

بدون عنوان

خیلی وقت بود این وری نیومده بودیم. حالا یا باز نمیشد. یا تاخیر داشت. یا ارور میداد یا هزار و یه چیز دیگه. یا قیر نیست یا قیف نیست یا میخوریم به تعطیلی.
-------------------------
از غرغر کردن بدم میاد و درگیرش شدم جدیدا بد. خسته از بیکار بودن ( نه بیکار بودن واقعی ها) که وقت ندارم سرم رو بخارونم. خسته از تلف کردن وقت سر چیزهای الکی. که این همه از تموم شدن درس و دانشگاهت گذشته باشی و هنوز همون جائی باشی که فردای فارغ التحصیلیت بودی. راستی چند سال گذشته؟ که دور و برت رو که نگاه میکنی از شانس بدت یا شایدم خوبت یکی داره دکترا میخونه و اون یکی فوق و اون یکی کانون و فعلا منم که سر جای خودم برای رسیدن به یه شبح درجا میزنم و هنوز من و شبح همون جائی هستیم که خیلی وقت پیش بودیم.
-------------------------
سینما آزادی رو افتتاح کردن و هنوز برچسب ها و نوار ها نکنده ، یکی از شیشه های اصلی شکسته. به عبارتی پودر شده. حالا از چی خدا میدونه. پنجره دوم. از سمت راست. ردیف دوم از بالا. اینم میشه سالن اجلاس. میری میشینی تو سالن سینما و یه سطل هم میدن بگیری بالای کله ات که آب که چکه میکنه رو سرت نریزه....لژ نشینی این دردسر ها رو هم داره
-------------------------
به قول حنا ولنتاین برای اونائی خوبه که یا دچار لاو شدن یا قراره بشن. یا فقط بیرون میرن که از قافله عقب نمونن. شوالیه ها هم قراره برای ولنتاین ، که نه به خاطر ولنتاین ، به بهانه ولنتاین، بیرون برن و ایندفعه دیگه خیلی خیلی خوش بگذرونن. نه که تا حالا بد میگذروندن؟
--------------------------
دوست پروشات میگفت: هر دفعه زنگ میزنم میگه کافی شاپم با ساناز. چقدر شما دو تا کافی شاپ میرین؟
اون یکی دوستش میگه: شما دقیقا از اوج خوش گذرونی هائی که یه دختر خوب میتونه تو این دوره زمونه داشته باشه ، برخوردارین
و ما ، تو یه شب سرد ، تو ترافیکی که آخرش ولنتاینه و اولش 22 بهمن ، از گاندی تا شریعتی دنبال کافی شاپ خلوت گشتیم و آخر سر از دیدارو در آوردیم که نمیدونستیم سوپاش خوشمزه تر از هات چاکلت و اون کیک بیمزه اشه.ه
--------------------------
دلم یه اتفاق جدید میخواد. یه ادم جدید. اینم بیماریه جدیدیه که من دچار شدم. همش دلم چیزهای جدید میخواد. غیر از شراب و دوست و فرش که هر چی قدیمی تر باشه گیرائیش بیشتره!!! عجب جمله قصاری شد
-------------------------
بسه دیگه. اینم از تخلیه احساسی در بلاگر گرد گرفته. باز رسیدم به دوره ای که دست و دلم به نوشتن نمیره و به هیچ کار دیگه. دلم یه هفته سر کار نرفتن میخواد و بجاش هزار و یه جای دیگه رفتن. کاش رئیسم میرفت مسافرت
-----------------------